داستان کوتاه شیرین به زبان فرانسوی + یادگیری لغات😉
!DEUX PETITS OURS
. Ce matin-là, un chaud rayon de soleil vient caresser l’entrée de la grotte où sont nés les oursons
.Ceux-ci mettent le nez dehors. Ils se laissent envelopper par cette bonne chaleur
.c’est un peu celle qu’ils trouvaient dans la fourrure de leur mère
.Maman Ourse est dehors et veille. Elle sait que le moment est venu pour ses enfants
.de partir à la découverte du monde qui les entoure
. Pour le premier jour, n’allez pas trop loin, dit-elle
.Les deux petits s’éloignent en hésitant. La fraîcheur de la rosée leur chatouille les pattes
.Les premières fleurs rencontrées les font éternuer, et la lumière du printemps leur fait un peu mal aux yeux
.Ils jouent à cache-cache dans les hautes herbes
.Moi, je grimpe à cet arbre, dit le premier
. Moi, j’escalade ce rocher, dit le second
.Mais comme il est difficile de descendre ! Ainsi, ils jouent et courent toute la journée
?La nuit arrive. Hélas ! Ils ne savent plus du tout où ils se trouvent. Ils ont sommeil, mais où dormir
.Ils cherchent un petit creux pour s’y blottir
. Au matin, un souffle, un grognement de joie les réveillent. Maman Ourse est là
.Elle a tant flairé, elle a tant cherché dans la forêt, qu’elle a fini par les retrouver
دو خرس کوچولو!
آن روز صبح، پرتو گرمی از نور خورشید، ورودی غاری را که توله خرس ها در آن به دنیا آمدهاند، نوازش داد.
آنها بینی شان را بیرون می گذارند. آنها خود را در این گرمای خوب قرار میدهند.
کمی شبیه چیزی است که گویا در پوست مادرشان هستند.
مامان خرسه بیرون است و تماشا می کند. او می داند که زمان فرزندانش فرا رسیده است،
تا دنیای اطراف خود را کشف کنند
مامان خرسه گفت: برای روز اول خیلی دور نروید.
دو کوچولو با تردید دور می شوند. طراوت شبنم پنجه هایشان را قلقلک می دهد.
اولین گل هایی که با آنها روبرو می شوند باعث عطسه آنها می شود و نور بهاری کمی چشم آنها را آزار می دهد.
آنها در چمن های بلند مخفیانه بازی می کنند.
اولی گفت: من از این درخت بالا می روم.
دومی گفت ، من از این صخره بالا می روم.
اما پیاده شدن چقدر سخته! بنابراین آنها تمام روز بازی می کنند و می دوند …
شب در راه است. افسوس! آنها اصلاً نمی دانند کجا هستند. آنها خواب آلود هستند، اما کجا بخوابند؟
آنها به دنبال یک گودال کوچک هستند تا در آن غوطه ور شوند.
صبح یک نفس، خرخر شادی بیدارشان می کند. مامان ما آنجاست.
او آنقدر بو می داد، آنقدر در جنگل جستجو می کرد که در نهایت آنها را پیدا کرد.
لغات مربوط به داستان دو خرس کوچولو
توله خرس | ourson |
گرما , حرارت | chaleur |
خز, پشم | fourrure |
دنیا | monde |
دور | loin |
شک داشتن | hésiter |
چمن | herbes |
افسوس | Hélas |